محمدرضا خمسه



یکی از رفقای خیلی قدیمی (حدودا 10 یا 11 سال پیش) من کامپیوتره.

اون اولا زیاد نمیشناختمش و خیلی اذیتش میکردم.اما الان هم اون رفیق صمیمی منه هم من برای اون(البته فکر کنمwink)

از همون اول ازش به عنوان اسباب بازی استفاده نمیکردم و دوست داشتم بجای مهارت داشتن توی بازی های کامپیوتری توی کار باهاش مهارت داشته باشم.

خیلی گذشت تا تونستم درکش کنم و دیگه هی الکی باهاش ور نرم.

و تا الان در بهترین ورژن خودم هستم قطعا یار قدیمی من کامپیوتر کمک زیادی کرده.

پدرم اولین شگرد ها رو یادم داد از جمله اینکه چجوری تصویر پس زمینه رو عوض کنم و از یک جایی دیدم که دیگه چیز جدیدی در کار نیست وارد کتاب ها شدم مخصوصا مجموعه کتاب کلید که امیدوارم همونجوری که به من کمک کردند خدا هم بهشون کمک کنه.

اما بعد از کار با ویندوز و اینترنت و سایر نرم افزار ها و امکانات وارد عرصه ای شدم که هیوچوقت نمیتونستم حدس بزنم! برنامه نویسی

البته هنوز در این راه خیلی بی تجربه و مبتدی هستم اما در حال پیشرفت.از تابستان پارسال شروع شد که دیدم برنامه نویسی و اصولا خلق برنامه ها ، و چیز هایی غیر فیزیکی که مردم ازشون استفادده میکنن در واقع یک هنره! من هم که هنرمند ! 

تا به الان خیلی در این رشته تحقیق کردم و خیلی سوالات داشتم و به جواب خیلی هاشون رسیدم!

شاید به نظر عجیب و مسخره بیاد اما وقتی پای کد و سیستم میشینم به کلی زندگی نکبت بار و آدمای لعنتی توش رو از یاد میبرم و با شوق شروع به تایپ میکنم.

البته این یار قدیمی بنده الان یار قدیمی پدرم هم هست!frown

چون من و خانواده پول خرید لپ تاپ نداریم مجبورم از این استفاده کنم البته لازم به ذکر هست که برای همین هم خدارو شکر.

خیلی ها هستن همین هم ندارن.

اما من نه تنها شرایط رو مانع پیشرفت آدمی نمیبینم بلکه هیچ چیز رو باعث پیشرفت نکردن آدمی نیز نمیبینم.

و من به این اعتقاد دارم که تمام محدودیت های انسان ذهنی است!
خب رفیق فکر کنم برای این پست و امشب بس باشه خوب بخوابی و امیدوارم از دستم به خاطر فشار آوردن بهت ناراحت نشده باشی!blush


شاید زمانی در کودکی ام احساسی مربوط به احساسی خام از شادی داشته ام.اما اکنون سالیانی میگذرد و من از آن کودکی که بی پروا به شادی مینگریست به انسانی که شادی را جز لحظاتی کم نمیبیند تبدیل شده ام.

من هم مانند هزاران انسان گناه های بزرگ و کوچکی مرتکب شده ولی انکار نمیکنم.

شاید ایجانب لیاقت شادی را ندارم .

شاید آن کودک زیبا و خوشحال درون من مرده است.

شاید هم از خستگی خوابیده.

به هر حال با تمام وجود به آن نیاز دارم.

این ناراحتی از من و آدم های دور من نشئت میگیرد.بسیار با خود و خدای خود سخن ها گفته ام ؛ درباره اینکه میتوانم مرگی به اختیار خود داشته باشم.اما ایشان هرگز به من اذن این کار را نمیدهند.

هزاران بار میل به توبه و بازگشت داشته ام ، اما میدانم قبل از خدای من ، من باید خود را ببخشم.

این سوال را بسیار از خود کرده ام.آیا بخشودنی هستم؟آیا لیاقت بخشش را دارم؟

اما خدای من ، من تمام گناهانم را میپذیرم و تا ظرف آخر غیر را سر خواهم کشید زیرا ادعا میکنم قانون را دوست میدارم.

اما آن شیطان هایی که در کالبد انسان در کنار بنده قرار داده ای ، آن ها چی؟ آن ها هیچ تقصیری ندارند؟ بسیار سکوت کرده ام ، میدانی، بسیار گریه کرده ام ، میدانی ، بسیار بغض خود را قورت داده ام، میدانی ، اما آیا گناه آنان را بر من میدانی؟

دوستی وجود ندارد

به طول انجامید تا این را بفهمم.تنها انسانی که من را از بدو تولد عاشقانه دوست دارد و هر کاری برای من انجام میدهد و من را ناراحت نمیسازد،من هستم.

ای خداوند بزرگوار

میدانم گناهکارم

میدانم بنده ی خوبی نبوده ام

اما این را نیز میدانم که فقط به خود آسیب زده ام.

فقط در حق خودم ظلم کرده ام.

فقط حق خود را خورده ام.

خداوندا من به هیچ عنوان حتی در حدی نیستم که نام تو را به زبان بیاورم

اما گناه نباشد گفتن این حرف

حتی شما نیز من را فراموش کرده ای


یک مقداری این چند وقته پول به دستم رسید و باهاش چند تا چیز از دیجی کالا خریدم.اگر از من این سوال را بکنند که علم یا ثروت بدون شک ثروت را انتخاب میکنم زیرا کسی رو ندیدم که ثروتمند باشه و دم از خوشبخت بودن نزنهsmiley

یک اسکناس 500 تومانی نو حدودا 5 ماه پیش من رو پیدا کرد و من برای اینکه آن کار را دوست داشتم بر روی آن نوشتم :"امیدوارن هرکس این قطعه اسکناس را دارد در آینده خوشبخت شود"

به یاد دارم موقعی که تصمیم به نوشتنش گرفتم با خودم قرار گذاشتم که بنویسم هر کس این اسکناس را دارد پولدار شود اما نمیدانم چرا موقع نوشتن فراموش کردم.

همواره به پولدار بودن فکر میکنم و یه جورایی خودم رو براش آماده میکنم.چون بین خودمان باشه من قراره پول دار شم و یه عالمه خرج کنم.cheeky


چیزی جدیدا فکرم رو مشغول کرده این هست که چرا بعضی از زن ها به اصطلاح خانم ها به نشان دادن بدن خودشان علاقه دارند؟!sad

بعد به این نتیجه رسیدم که بعضی زن ها بدشان نمیاد که مرد ها بهشون نگاه بد داشته باشن.

این هم خصلتیست.no

اما بعد سوالی جدید برام پیش اومد که چرا بعضی از آن ها تن های خود را به حراج میگذارند؟

در اینترنت چرخی زدم و بعد این متن بسیار زیبا را پیدا کردم که به من فهمود بعضی ها خودشون میخوان و بعضی ها مجبورن!:


شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان ! چه گناه کبیره ای…! میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام

راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی نگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این ایثار» است !
مگ.ر هردو از یک تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟

تن در برابر نان ننگ است

بفروش؛ تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان

شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین
شنیده ام روزه میگیری ؛غسل میکنی،نماز میخوانی،چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری،رمضان بعد از افطار کار می کنی،محرم تعطیلی


من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه، جمعه بازار دین خدا را براه کنم، زهد را بساط کنم، غسل هم نکنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم، پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم، محرم هم تعطیل نکنم
راستی شنیده ام که بار ها نیمی از مبلغ توافق شده را بازمی گردانی
و میگویی : روا نیست ، برای لذت بردن خودم پول بگیرم

قسم به درخت آنگاه که بریده شد , قسم به شمشیر آنگاه که عاقشته به خون شد , قسم به کبوتر آنگاه که شکار شد و قسم به دانه دانه های باران وقتی که به زمین خورد , ونوس که خدای زیبایی و شهوت بود خود بود پس روزی از تو بت خواهم ساخت در میدان شهر خواهم گذاشت و زیرش خواهم نوشت:

"چه کسی گفت نباید با ها عشق بازی کرد؟
خانه‌اش ویران بادyes


تو این روزهای نسبتا سخت و بد (از همه لحاظ indecision)یکی از چیز هایی که خیلی دوسش دارم و بهم کمک میکنه تا همه چیز رو درک کنم موزیک هست.البته نه هر موسیقی ؛ یک خواننده هست که واقعا دوسش دارم و توی صداش دارو داره.

محمدرضا شایع. البته این به خاطر این نیست که اسم هامون یکیه به خاطر اینکه توی موزیکاش چرت و پرت نمیگه و قشنگ باهات دردودل میکنه.

از خودش به عنوان پروردگار قلم یاد میکنه ولی ازش به عنوان پروردگار خالی یاد میکنم.

(احتیاج دارم بهم اعتماد کنی بدون امضا همین!بهت همه گند هامو بگم،بشنویو یدونه چرا نگی)*احتیاج دارم اینجانب محمدرضا شایع


و بالاخره زمان گذاشتن دومین مطلب تو وب هست.blush

فکر میکنم یکی از مشکل های این جامعه و کشور گهی که من توش هستم فقر و اقتصاد بد است.

نمیدونم تقصیر کیه؟! نه ! صبر کن ! میدونم ؛ مسئولینی که مسئولیت دارند و به وظایفشان عمل نمیکنند.

من هم از کسانی هستم که به پول نیازمندم مانند هزاران نفر دیگه اما نمیگویم که به من صدقه بدهند و یا دلشان به حال من بسوزد من 

میخواهم کار کنم و در اضای کار پول دریافت کنم که الان کشور من معروفه به کشوری که بیکاری توش بیداد میکنه.

چه میشه چه بخوام چه نخوام باید بسوزم و بسازم.

اما چرا باید من و هزار تا جوون مثل من بیکار باشن در صورتی که مهارت دارند.

امیدوارم همه مشکلات حل شه 

همون امیدی که همه دارند و هیچ وقت میثر نمیشه!sad


یک مقداری این چند وقته پول به دستم رسید و باهاش چند تا چیز از دیجی کالا خریدم.اگر از من این سوال را بکنند که علم یا ثروت بدون شک ثروت را انتخاب میکنم زیرا کسی رو ندیدم که ثروتمند باشه و دم از خوشبخت بودن نزنهsmiley

یک اسکناس 500 تومانی نو حدودا 5 ماه پیش من رو پیدا کرد و من برای اینکه این کار را دوست داشتم بر روی آن نوشتم :"امیدوارم هرکس این قطعه اسکناس را دارد در آینده خوشبخت شود"

به یاد دارم موقعی که تصمیم به نوشتنش گرفتم با خودم قرار گذاشتم که بنویسم هر کس این اسکناس را دارد پولدار شود اما نمیدانم چرا موقع نوشتن فراموش کردم.

همواره به پولدار بودن فکر میکنم و یه جورایی خودم رو براش آماده میکنم.چون بین خودمان باشه من قراره پول دار شم و یه عالمه خرج کنم.cheeky


سال هاست با این کوچولوی بی اعصاب سر و کله میزنم.

نمیدانم!نمیدانم!نمیدانم!

در ذهن کوچک من این کلمه به این ور و آن ور قل میخورد.

سال هاست که تنهایم!

اما پر!

پر از تنهایی و حرف هایی نگفته که همه در پس گلوی من جمع شده!میدانم که آخر سر خفه خواهم شد!

کاش زندگی از آخر به اول بود.

پیر و فرطوط به دنیا میآمدیم آن گاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم و سپس کودکی مئسوم در بغل مادر جان میدادیم!

چرا آخر همه جملاتم علامت تعجب است!

آه این را هم نمیدانم!

 


شده؟!

شده شادی بخواهی در غم باز شود؟

شده دلم برای لحظه ای شاد شود؟

شده حرف بزنی حرف بزنند دلخور شوی؟

شده در جمع مانند روح شوی؟

آیا شده حرفی در گلویت پینه کند؟

آیا شده کسی تو را شاد کند؟

شده غم بخوری غم بخوری سیر نشوی؟

شده دل بدهی شاد کنی شاد نشوی؟

شده غمی بد در دلت جاری شود؟

شده دلت برای یک بار شاد شود؟

شده حرف مردم حتی خانواده مغز تو را قورت دهد؟

شده اینهمه شادی دادی کسی تو را نعمت شادی دهد؟

آیا شده بغض ها خفه ات کنند ولی باز نشوند؟

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها